مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
فرو میریزد امشب از نگاهت بغضِ سنگینم چنان محصور در اشکم که جایی را نمیبینم دلم خون است از صحن و سرای بینشانِ تو تو میبینی که میسوزم تو میدانی که غمگینم رواقت را تصوّر میکنم در خاطرم گاهی دلم میخواهد آنجا رو به روی روضه بنشینم پُـرم از گریه آری مقـتلِ تـاریخِ اندوهم که من مجموعهای از دردهای تلخِ دیرینم در آغوش دعا میگیرم امشب آن ضریحت را به گردش در طوافم تا سحر فریادِ آمینم دلم میخواهد اینجا معتکف باشم کنارِ تو که بیشک میرسد از سمتِ چشمانِ تو تسکینم جهانم از تو آباد است دنیای منی بیشک تویی آرامشِ جانم تویی هم دین و آئینم چنان دلگرمِ آن لطفِ فراوانم که میگویم همین یک شعر در وصفِ تو خواهد کرد تضمینم اگر بیـتی نباشد حـاوی مدحِ تو ننـویسم اگر جایی نباشد محفـلِ ذکرِ تو ننـشـینم! |